علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

شیرین زبانی های شکسته برادران

علی جون کمابیش می تونه همه جملات و کلمه ها رو بخونه. اوایل آذر بود که دیگه تلاش می کرد تابلوها رو بخونه و من چه ذوقی کردم وقتی صبحی که میرفتیم مدرسه  اولین بار با چشمای خابالوش سر چهار راه محل کار باباش "حجازی" رو تونست بخونه. تو جملاتی که می گه هم کلا به جای "هست" میگه "است" و چقدر شیرینه... اکثر تو صحبت هم صدا کشی می کنه و قند تو دل مامانش آب می کنه.... محمد هم چند تا کلمه یاد گرفته و از گفتنشون و عکس العمل ما ذوقی می کنه تو دل برو: عیی (علی) آبا (بابا) آمما(ماما) هامما(شیر یا هر خوردنی دیگه) آنا (آنا) آبه(آب) اگه کسی خواب باشه از هر جاندار و بی جانی صدا در بیاد میره  به حالت انگشت رو بینی ب...
19 دی 1395

یکسالگی استقلال محمد باقر عزیز

از دیروز یکسال می شه که داداشی رو می سپرم به عمه و بابابزرگ مادر بزرگش و میام سر کار. چقدر زود می گذره و بچه ها بزرگ می شن. کاش از اون روز یه عکس هنری ازش داشتم... که نه دندون داشت و نه می تونست راه بره. و چقدر منتظر یکسالگی اش بودم که بتونم بهش غذای سفره بدم!!! حالا هم کم کم باید به فکر از شیر گرفتنش باشم.   ...
19 دی 1395
1